ملیکا هنوز به سن 18 سالگی نرسیده، امّا آلبومی از تجارب تلخ در زندگی دارد. حاصل یک ازدواج شکست خورده، با پدر و مادری که هیچ کدام نمیخواست مسئولیت فرزند خود را بپذیرند و نتیجه آن دختری است با سابقه دستبرد زدن به حسابهای بانکی افرادی بیگناه!
درج ادعاهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی زندانهای استان تهران، به منظور آشنایی مخاطبان با فضای زندانها، درددلهای زندانیان و خانوادههای آنان و همچنین برخی از اتفاقات این حوزه که میتواند گامی برای کمک و یاری باشد، از این پس داستان یک اتفاق در این پایگاه منتشر خواهد شد.
من یک هکر حساب بانکی هستم! جمله ای که ملیکا با افتخار از آن یاد میکند. او چهار ماه دیگر وارد هجده سالگی خواهد شد ولی چهرهاش او را حداقل چهار سال کوچکتر نشان میدهد.
از خانواده و زندگیت صحبت کن!
تنها فرزند خانواده هستم، نه خواهر دارم نه برادر. یعنی من یک نفر را هم مادرم قبول نداشت، پشیمان بود. پدر و مادرم با اختلافات زیاد طلاق گرفتند. آن موقع من سه ساله بودم ولی می دانم که مادرم مقصر این جدایی بود. پدرم در کارخانه سرامیک و کاشی به عنوان کارگر کار میکرد و مادرم یک زن بلندپرواز که در نهایت حاضر به ادامه زندگی نشد. حتی حضانت مرا هم نمیخواست. من با پدرم در خانه مادربزرگم زندگی میکردیم.
پدر و مادرت دوباره ازدواج نکردند؟
نه هیچ کدامشان... یعنی انگار نه پدر و نه مادرم زندگی متأهلی را دوست نداشتند.
از مادرت خبری داری؟
بله، مادرم یک سالن ناخن بزرگ در فلکه اول گوهردشت کرج داشت و بعد از ده سال، زمانی که یک دختر سیزده ساله بودم، سراغم آمد و مرا برای مدتی پیش خودش برد. سه ماه تابستان پیش مادرم بود. می گفت میخواهم ازدواج کنم، اما میدانستم که دروغ می گوید، سنگ بزرگ علامت نزدن است. میخواست مرا از سرش باز کند و پیش پدرم برگردم. البته خودش مرا برده بود. من که برایم مهم نبود کجا زندگی کنم. مادرم درآمد خوبی از سالنش داشت، اما من هم خرج داشتم و نمیخواست مسئولیت و مخارج مرا بر عهده بگیرد! آخرش هم مهر ماه پیش پدرم برگشتم و او به آلمان رفت. دیگر خبری ندارم.
تا کلاس چندم تحصیل کردی؟
تا هشتم... بعدش ترک تحصیل کردم. همان سالی که تابستان مادرم مرا پیش خودش برد و مهر ماه به خانه مادربزرگم برگرداند. چون مرا ثبت نام نکرده بود، از لجبازی به مدرسه نرفتم. پدرم هم اصراری نداشت.
آن قدر پدر و مادر ملیکا بویی از مسئولیت نبرده بودند که نه برای ترک تحصیل او اعتراضی داشتند نه برای زندگی دخترشان با یک جوان غریبه!
با محمدامین در یک مهمانی مختلط آشنا شدم. وسایلم را برداشتم و به خانه اش رفتم. دو سال با هم زندگی کردیم!! دزد موتور و ماشین بود. مثل ریگ برایم پول خرج می کرد. گاهی به پدرم هم پول زیاد می داد. به خاطر همین پدرم اصلاً کاری با ما نداشت! او جزء گروهی بود که یک شاخه گل رز مخصوص روی قسمتی از بدنشان خالکوبی می کنند و همه دزد موتور و ماشین هستند. خالکوبی محمدامین روی دستش بود. بالاخره مادرش عصبانی شد و یک شب من و پسرش را از خانه بیرون انداخت. چند روزی خانه دوستان محمدامین ماندیم تا این که سر آخرین سرقتش گیر کرد. وقتی به زندان تهران بزرگ رفت، دیگر کسی نبود که خرجی مرا بدهد، بنابراین دوباره پیش پدرم برگشتم، البته او هم دیگر مرا نمیخواست، چون پولی نداشتم.
ملیکا عفت و شرافتش را از دست داده بود. دختری با ظاهری آرام که طعمی از محبت خانواده را نچشیده و فقط دنبال کسی بود تا به قول خودش مثل ریگ برایش پول خرج کند، حتی علاقه ای هم به افرادی که وارد زندگی بی سروسامانش می شدند، نداشت!
...این بار به خیابان رفتم. شب ها در پارکها و بالای سرسرهها میخوابیدم. خیلی سخت بود. دزد میآمد، گاهی هم مأمور... باید فرار میکردم. حتی یک بار مرا به کلانتری بردند و زنگ زدند پدرم آمد. با او صحبت کردند که مرا پیش مشاور خانواده ببرد. یکی دو بار با پدرم به این مراکز رفتیم ولی حرف هیچ کس را نمیشنیدم و باز فرار کردم. این بار دیگر دستگیر نشدم. با دوستانم زندگی می کردم، چند روز خانه این، چند روز خانه آن...
چه طور وارد فضای سرقت اینترنتی شدی؟
امیرحسین جزء دنبال کنندگان من در اینستاگرام بود. وقتی عکس های من در صفحه مجازی با محمدامین تمام شد، فهمید تنها هستم. پیام داد و همین پیام شروع یک آشنایی دیگر بود. این بار به خانه او رفتم. او حسابهای مردم را خالی میکرد و حتی بیشتر از محمدامین پول داشت!
شگرد کارش چه بود؟
به گوشی های همراه مردم پیام می فرستاد که از شما شکایتی در سامانه ثنا شده، برای دیدن ابلاغیه یا شکوائیه وارد لینک شوید، اگر کسی فریب می خورد، به محض ورودش به آن لینک کل گوشی از تماس ها، پیام ها، اینستاگرام گرفته تا عکس ها و فیلمهایش هک می شد. در این اطلاعات کارت عابربانک را هم پیدا می کرد و اگر پولی برای دیدن شکوائیه واریز می شد، در چند ثانیه حساب خالی و خداحافظ.... همه بانک ها سقف برداشت ده میلیونی دارند، فقط یک بانک که سقف برداشتش صد میلیون است. اگر آن حساب دستمان میرسید، عالی بود! فکرش را بکنید در عرض چند ثانیه صد میلیون تومان به جیب میزدیم...
تو خودت از دست دزدها امنیت در پارک نداشتی، چه طور می توانستی حساب آدمهایی را خالی کنی که شاید همه داروندارشان همان پول بود؟ معمولا افراد خیلی پولدار که فریب نمیخورند، تو و امیرحسین حساب افراد عادی جامعه را خالی میکردید! شاید این پول وام یا قرض بود یا سرمایه زندگی یک خانواده!
برای ملیکا مهم نیست، او این حرفها را از خیلی ها شنیده است، حتی افسر پلیس فتا که گفته بود: شما دو تا جوجه چه طور به خودتان اجازه می دهید زندگی مردم را غارت کنید؟ مگر با پول حرام و دزدی می شود مثل یک انسان زندگی کرد؟
چه طور دستگیر شدید؟
ما برای انتقال پول از حساب مردم، عابربانکهای اطرافیان را میگرفتیم. یکی از این کارتها مال مادر دوست امیرحسین بود. پس از ردیابی، پلیس به سراغش آمده و در کلانتری شاکی 60 میلیون پولش را خواسته بود. امیرحسین فوری این پول را از حساب یک نفر دیگر هک کرد و با جلب رضایت شاکی، مادر دوستش آزاد شد. او که حسابی جلوی در و همسایه ها خجالت کشیده بود، ده میلیون به عنوان جبران خسارت میخواست ولی خبر نداشت که پسر خودش هم همجرم ماست. امیرحسین هر چه پول در میآورد همان روز خرج میشد، چند روز می شد که پول زیاد به دست نیاورده بود. این بار میخواست با هک یک حساب ده میلیون تومان به مادر دوستش بدهد ولی او ما را لو داد و دستگیر شدیم. تازه آن زمان بود که فهمید پسرش هم حساب مردم را خالی میکند!
پدرت از دستگیری تو اطلاع دارد؟
بله، دو بار به دیدنم آمده، البته باور نمیکند که من هکر هستم. اولین بار که آمد، گفت اگر بگویید دخترم ده کیلو مواد مخدر همراه داشته، باور میکنم ولی قبول ندارم که به حساب مردم دستبرد میزد!..
چنین پدری که دم از دزد نبودن دخترش میزند، روزهای واریز شدن پولهای سرقتی را به خاطر ندارد. ماشین و موتور مردم، تاوان بیمسئولیتی او و همسرش بود که حاضر به پذیرش مسئولیت تربیت فرزندشان نبودند!
هنوز حکم قطعی ملیکا اعلام نشده، پلیس فتا که از سه سال قبل در حال ردیابی این سرقت پیچیده و ماهرانه بود، اکنون در حال بررسی حساب هایی است که امیرحسین و دو هم جرمش به آنها دستبرد زدهاند. متأسفانه عدم آگاهی مردم به شیوه های سرقت های اینترنتی و توجه نکردن به اخطارهای پلیسی که توسط پیامک تلفنی یا هشدارهای تلویزیونی منتشر می شود، موجب افزایش تعداد مالباختهها گردیده، ممکن است در چند ثانیه با از دست دادن داروندارشان زندگیشان نیز از هم بپاشد.
امینه افروز
با سپاس ویژه از جناب آقایان دکتر رستمی مدیرکل محترم حوزه ریاست و روابط عمومی سازمان زندانها، دکتر افروز رئیس محترم اداره روابط عمومی و تشریفات، حیاتالغیب مدیرکل محترم زندانهای استان تهران و هاشمی مدیر محترم کانون اصلاح و تربیت
نظر شما